مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

رازداري ِ خواهرانه !

بهش چند وقتي بود شك كرده بودم !! هر جوري ميگفتم زير بار نميرفت .... بحث رو عوض ميكرد و با چند تا شوخي بحثمون بي نتيجه مي موند ..... بقيه ي اعضاي خانواده هم كم و بيش حس من رو داشتن .... اما حس من قوي تر از اونها بود تا با يه تلفن در عصر روز چهارشنبه 17 ارديبهشت ماه با يه ترفند تونستم از زير زبونش بكشم ..... كلي از شنيدنش خوشحال شدم و دلم ميخواست اولين نفري باشم كه اين خبر رو به بقيه ميده .... اما دركمال ناباوري گفت كه نميخواد فعلا ًبه كسي بگه و از من خواست تا موضوع رو براي كسي عنوان نكنم و من قول دادم كه به كسي نگم  و تا فردا شبش اين راز رو توي دلم نگه داشتم خيلي سخت بود !!! فردا شبش توي پارك مه...
29 ارديبهشت 1393

پدر و پسر

 روزی پسر کوچولویی می خواست یک سنگ بزرگ را جابه جا کند; اما هرچه می کوشید حتی نمی توانست کوچک ترین حرکتی هم به آن بدهد. پدرش که از کنارش می گذشت، لحظه ای به تماشای تقلای بی حاصل او ایستاد. سپس رو به او کرد و گفت:   « ببین پسرم، از همه توان خود استفاده می کنی یا نه؟» پسرک با اوقات تلخی گفت:« آري پدر، استفاده می کنم.» پدر آرام و خونسرد گفت:« نه، استفاده نمی کنی. تو هنوز از من نخواسته ای که کمکت کنم . »   پدر جزئی از وجود ما انسان هاست و تجلی دهنده قدرت و عظمت خداوند مهربان در زمین است. پدر مخلوقیست که هر  جا تو را در حال زمین خوردن ببیند، حاضر است از خود بگذرد، تا تو...
22 ارديبهشت 1393
1834 11 14 ادامه مطلب

براي فرداهاي مشتركتان

اينروزهاي شيرين كودكي ِ مهبد اگر چه خيلي خيلي با چاشني نمك و گاهي عسل همراه شده و روز و روزگارمان را خيلي با مزه تر از قبل كرده اما همه ي حواسم را سرمايه كرده ام براي ساخت فرداهاي زيباي پسرك ! پسركي كه گاهي مرغش فقط يه پا دارد  و به جز خواسته ي خودش هيچ چيز ديگيري را نمي خواهد ، پسركي كه در اوج شيطنتش لبخند ِ پر معنايي تحويلت ميدهد كه حساب كار به دستت بيايد و بداني نقشه اي در سر مي پروراند ، پسركي كه خواسته هايش خيلي بزرگتر از بزرگي تعداد روزهايي است كه پشت سر گذاشته است . پسركي كه با بيان شيرينش زمزمه هاي دوستت دارم هايي سر ميدهد كه خوش صداترين و خوش نواترين موجود دنيا هم نخواهد توانست به رقابت با او بپردازد ..... من در اين اثنا به ...
16 ارديبهشت 1393

جوك 93

مهبد رو به مامان : " حالا كه لپ تاپ ُ بردي پس من با چي بازي كنم ؟ مامان بعد از كمي مكث : " خب برو با tablet بازي كن "  ( البته لازم به ذكر است كه ما تو خونه تبلت نداريم فقط جهت سرگرم سازي ذهن ِ مهبد گفتم ) مهبد با گريه چند دقيقه بعد : " يالا يالا طَبلَم رو از بالا كمد در بيار ميخوام با طبلم بازي كنم ....!!! مامان : عزيزم حالا كه وقت طبل زدن نيست . طبل زدن واسه هيئت و .... هنوز حرفم تموم نشده بود كه مهبد گفت :    تو گفتي با tablet  بازي كن . خودت گفتي ، يالا .....منم ميخوام با طبلم بازي كنم !!! و من دردونه ي كوچولو عاشقتم  ...
13 ارديبهشت 1393

اردي بهشتي عزيز

زیــــــبا ترین حـــــس زنــ ♥ ـدگی مرور خاطـــره های خوب اســ ♥ ــت و من امروز با مرورت عشـ ♥ ـق را در ذهنم تا ابديت جاودانه ميكنم . مهدي ِ عزيزم عــاشقــانـه هــایـم تــمـامـی نــدارنــد ! وقــتـی تـــــــــــو بـهـتریـن "اتــــــفـاق" زنــدگـی ام هستی . براي من آيه هايي از آغوشت بخوان كه نمازم و نيازم در قبله گاه قلب تو معنا مي يابد .  هميشگي ترينم سي و چهار سالگي ات مبارك ...
2 ارديبهشت 1393

جهـــان كوچك من از تــــــــو زيباست

دردانه ي 2 سال و 10 ماه و 9 روزه ي بهاري ام ، اينروزهايي كه داريم پشت سر ميزاريم ، روزهاي پاياني ِ دو سالگيته و همه جوره سعي در اثبات وجودت داري ،گاهي استقلالت رو به رخ ميكشي و گاهي اقتدارت ! گاهي مهرباني ات را برايم ديكته ميكني و گاهي سرسختانه براي دفاع از خواسته هاي كوچك اما غير منطقي ات مقاومت نشان ميدهي . تضادهاي رفتاري ات همه و همه بخاطر اقتضاي اين سن ِ حساسه و ما سعي ميكنيم صبورانه رفتار كنيم به اميد آينده اي روشن ! دردانه ي مهربان و شيرين زبونم ، بيان دلنشين و جذابت من و بابا مهدي رو متحير ميكنه كه كي دانستني هايي آموختي بزرگتر از سنت ؟ و بعد هر دويمان را به فكر فرو ميبرد كه اي دل ِ غافل ! عمر گران ميگذرد خواهي نخواهي ....! در روز...
2 ارديبهشت 1393
1