رازداري ِ خواهرانه !
بهش چند وقتي بود شك كرده بودم !! هر جوري ميگفتم زير بار نميرفت .... بحث رو عوض ميكرد و با چند تا شوخي بحثمون بي نتيجه مي موند ..... بقيه ي اعضاي خانواده هم كم و بيش حس من رو داشتن .... اما حس من قوي تر از اونها بود تا با يه تلفن در عصر روز چهارشنبه 17 ارديبهشت ماه با يه ترفند تونستم از زير زبونش بكشم ..... كلي از شنيدنش خوشحال شدم و دلم ميخواست اولين نفري باشم كه اين خبر رو به بقيه ميده .... اما دركمال ناباوري گفت كه نميخواد فعلا ًبه كسي بگه و از من خواست تا موضوع رو براي كسي عنوان نكنم و من قول دادم كه به كسي نگم و تا فردا شبش اين راز رو توي دلم نگه داشتم خيلي سخت بود !!! فردا شبش توي پارك مه...